بهار را باور کن...
زمستان کوله بار برفیاش را میبندد و زمین لباس عروس سفیدش را از تن در میآورد. هر گامی که زمستان بر میدارد پشت سرش آدمبرفیهای چاق شروع به آب شدن میکنند و جای خود را به سبزههای نوجوان و شاداب بهاری میبخشند. صدای شادی رود حنجره طبیعت را به صدا در میآورد و چشمان گریان آسمان از دور شدن زمستان قطرهای از اشک بلورین خود را یر روی شاخههای پر مهر درخت کوهستان پیر میاندازد و از شدت ناراحتی شروع به گریهای ناپایدار میکند و گلهای نوزاد صورتی رنگ کوچک زیر سایه مادران بلندقدشان میروند و با خیال آسوده میخوابند. ...
نویسنده :
مامان عليرضا
12:42